مقاله آسیب شناسی کم شدن فاصله کف تا سقف جامعه با پول به قلم: امیرآرش فرخ
جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ق.ظ
بنام بیتای مهرآفرین
این مقاله حاصل راهنماییهای آقای دکتر محمد رضا تاجیک و در حال ترجمه به زبان انگلیسی برای ارسال و چاپ در مجله ای در " انگلستان " میباشد .
"آسیب شناسی کم شدن فاصله کف تا سقف جامعه ، با پول "
نویسنده , محقق و مجری مقاله : کارشناس ارشد مدیریت برنامه ریزی فرهنگی
امیرآرش فرخ
با تعظیم و سپاس از راهنماییهای همیشگی استاد اسطوره مانا ، دکتر محمد رضا تاجیک و تشکر بابت دست نوشته ارزشمندی که افکار مرا تحت تاثیر بار معنایی خود ، دچار تغییراتی شگرف نمود و ازایشان در پایان نامه دوره کارشناسی ارشد همچنین در اخلاق و تفکراتم به یادگارخواهد ماند :
" هنر حکومت نشدن را بیاموز "
تقدیم به علم بلی پایان " دکتر تاجیک " ، "میشل فوکو " و" بی تا پدرم "
در ابتدا بیان نکته ای بسیار ضروری را حایز اهمیت میدانم .
هدف از قلم زدن این "رنج نامه " مقاله مانند ، بررسی وضعیت غدد سرطانی بد خیم ووخیمیست که در فرهنگ ما ، بطور معجزه آسایی ، ریشه دوانده ، با سرعتی چندین برابر فوتون های نور در حال رشد ، نمو و اپیدمیست !
غده سرطانی " ره صد ساله را یکشبه پیمودن " !
ضمن احترامی که برای تمامی افراد و اقشار جامعه قایلم ، با شجاعت به بیان یک واقعیت از هزاران واقعیت تلخ فرهنگی موجود در جامعه پرداخته ، با این مقدمه ، به بررسی چیستی و چرایی تولد ، تبلور و رشد شتابزده این غده بد خیم خواهم پرداخت .
البته شایان به ذکر است ، اگر بعد از خواندن متن ، جزو افرادی بودید که این انتقادات را به خود گرفته و هر گونه برداشتی چون غرض ورزی از طرف من بعنوان نویسنده ، شخصی علیه خود دانستید ، در کمال شجاعت اذعان میدارم برداشت صحیح و تلقی دقیقی از موضوع داشتید و مهم آنکه اگر نسبت به بنده حالت انزجار پیدا نموده ، رنجیده خاطر شدید ، باعث شادمانیست که تیرم را دقیقا وسط سیبل مقابل زدم و توانایی تحریک فکر را در شما وپیرامون اعمالتان رقم زدم !
و صد البته خوشحالم هنوز اقشاری وجود دارند که با مقایسه خود و منظور کلی این مقاله ، به تفکر و تامل پرداخته ، فارغ از هر گونه غرور و خود بینی ، منظور نهایی مقاله را درک میکنند . درکی صحیح .
به عنوان یک متخصص و جراح برنامه ریزی پایه ریز فرهنگی برای جوامع جدید التاسیس ، به جرات اعتقاد و باور دارم ، تنها راه از بین بردن این غدد سرطانی ، پاکسازی فرهنگی و برون رفت از شرایط نا خوشایند کنونی ، همین قیاسها و تاملهای شماست که موجب سعی در سالم سازی فرهنگ اطراف خود و در نهایت ، جامعه ای که در آن نفس میکشیم خواهد بود .
اما فوکو کیست و چه میگوید ؟
شخصیتی کاریزماتیک چون دکتر محمد رضا تاجیک که تصور میشود خیلی از افکار و عقاید فوکو در وی ملموس است .
بقول "فوکو" یا قدرت ثروت می آورد یا ثروت قدرت ! و ایندو به نوعی با هم درگیر جنبشهای دیالکتیکی خواهند شد و این گفتمان هیچگاه نتیجه ای نخواهد داشت ! پس از هم اکنون اعلام میکنم مقاله من بی حاصل است اما شجاعت بیان واقعیات دور و برمان را دارد .
اما خوب است برایتان از کاریزما بودن فوکو بگویم . دربارهی میشل فوکو (1984-1926) ، به طنز گفتهاند که او چنان شجاع بود، که انسان و علم را از گسترهی علوم انسانی بیرون کرد ! شهرت فوکو در آن است که او نخستین کسی است که از فرضیهٔ روشنگری دربارهٔ عینی بودن شناخت خلع یاد کردهاست. فوکو عنوان کرد که زبان ، حقیقت جهان را بیان نمیکند بلکه بازتابی از تجربهٔ شخصی فرد است . وی در مطالعات انسانشناختی خود مطرح میکند که : میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونهای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبهٔ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی-سیاسی آنها عمل میکند.
-
نزد فوکو، وظیفهٔ هرمنوتیک خلع از قدرت نهفته در ورای متنی است که میخوانیم. در نتیجه ، او نسبت به مضبوطات و اسناد تاریخی از آن دست که عرضه میشوند، چنین نظر دارد که همه ذهنی و تحریف شدهاند و در واقع جهان بینی نویسنده و خواننده را بازتاب میکنند . رخدادهای تاریخی ای که ما ضبط میکنیم، آنهایی است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند . فوکو میگوید که هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است . اما، او یادآور میشود که هر رابطهٔ قدرت ، الزاماً به سلطه ختم نمیشود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهٔ دانش-قدرت) است که فرد را در درون خود جا میدهد. به این معنا که فرد ، همزمان که شناخته میشود (در دفاتر خارجی ثبت میشود و یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع میفهمد و طبقهبندی میکند) یا تحت نظام دانشهایی چون پزشکی، روانشناسی و یا آموزش قرار میگیرد، مرئی میشود و به این ترتیب، تحت سیطرهٔ قدرت قرار میگیرد . قدرت، بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تاثیر قرار میدهد و به همین دلیل میتوان از زیست-قدرت یا زیست-سیاستی حرف زد که میخواهد بر بدن اعمال شده و آنرا در نظم مورد نظر خود سازمان دهد . اما، فوکو در نهایت میگوید که قصد اصلی او، بررسی قدرت نبوده و میخواسته مسالهٔ سوژه را بررسی کند . یعنی چگونگی شکلگیری فرد به عنوان کسی که میشناسد و البته ، به نظر فوکو همزمان خود را تحت انقیاد قرار میدهد (میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ۱۳۷۸).فوکو و انقلاب ایران فوکو دوبار، از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۱۳۵۷ و از ۱۸ تا ۲۴ آبان ۱۳۵۷ به ایران سفر کرد و در این سفرها، در تهران و قم و آبادان، با برخی از رهبران ملی و دینی و گروههای مختلفی که در انقلاب دست داشتند ملاقات کرد. حاصل این سفرها مجموعه گزارشها و مقالاتی شد که فوکو برای روزنامه ایتالیایی کوریره دلا سرا نوشت .
فوکو شاید به واسطهی سفرش درگرماگرم مبارزات انقلاب اسلامی ایران، و جایگاه رفیعش در جهان اندیشهی غرب، اندیشمندی با نامی شناخته شده در ایران است. اندیشمندی که نه تنها آثارش عمدتا به زبان فارسی ترجمه شده، بلکه شرح و نقدها بر کارش نیز این امکان را یافتهاند که ترجمه شوند و این ترجمه ها با شجاعت هرچه تمامتر انجام میشد.
برخی از متفکرین، برجستهترین دستاورد فوکو را ، مطرح نمودنِ روابطِ «قدرت و معرفت» و برخی " قدرت و ثروت " میدانند. او در واقع یک جامعه شناس نبود، اما در آثارش با شجاعت به این حوزه ورود کرد! و تأثیر بسیاری بر گرایشهای بعدی در آن نهاد . همانطور که اسمارت میگوید؛ در کار او چند نوع جامعه شناسی وجود دارد. ریتزر معتقد است؛ کارهای او نه تنها به نظریهی جامعه شناختی ربط دارند، بلکه برای انواع خرد رشته های درون جامعه شناسی نیز مهمند. کار فوکو گذشته از گستردگی، پرمایه و پذیرای انواع تفسیرهاست.
فوکو البته هیچ گاه در یک قالب باقی نماند، و خودش گفته است؛ «از من نپرسید کی هستم و از من نخواهید همان کس باقی بمانم ! »
این سخن به درستی از او نقل شده است، چرا که هرگز همان که بود باقی نماند ! بررسی مفصل و دقیق کارهایش نشان میدهد که او در زندگی علمی خود، بارها به طرز اساسی تغییر موضع داده است .
مثلا سالها ، فوکویی پولدار اما خسیس و مغرور شد و با نگاهی متکبرانه از بالا و با غرور و بد اخلاقی ، تغییرات دور و برش " بخصوص نگاه به ظاهرمشوقانه مردم متوسط جامعه که حاکی از تمسخر فرد است " را بررسی و حس میکرد !
و باز نوع عوض میرد و اینبار فوکویی پولدار اما بخشنده و افتاده میشد و بازهم تغییرات دور و برش بخصوص " نگاه تحسین بر انگیز مردم "را بررسی و حس میکرد.
هرچندبرخی از محققان، فوکو را یک «نوساختارگرا» نامیدهاند، اما او را اساسأ «پساساختارگرا» میدانند. فوکو در آثار اولیهاش شدیدا تحت تأثیر ساختارگرایی بوده است، اما این تأثیر به تدریج رنگ باخت و درون دادهای دیگر، نظریهی او را به مسیرهای گوناگون دیگری سوق دادند.
خب ....... !
کافیست دوری در خیابان جردن ، فرشته و امثالهم بزنید !
و گام به گام جلو میرویم !
اولین چیری که برای یک لحظه ایستادن ماشین بخصوص مدل بالاش در کنار خیابانی پارک ممنوع که مسولیت آن با پلیس است و هیچ ربطی به عزیزان بیکار با پارکبانی ، برایشان اشتغالزایی شده ، توجه شما را به خود جلب میکند ! وی مردیست با دسته ای برگه که به سمت شما میشتابد ! آنچنان که خداداد عزیزی حماسه ملبورن را با استارت دیدنیش خلق کرد ! و در اولین لحظه ،با دیدن این صحنه از ترس متوسل به 14 معصوم خواهید شد !
سپس از زیر عینک " ریبن " خلبانیش و با نگاههایی که حتی در شان فرمانده گشت ارشاد کنونی که تنها کاری که انجام نمیدهند ارشاد است ، نیست ، وبا قبضهایی فضایی که معلوم نیست کجا لحاظ خواهد شد ، در حالی که با استایل یک متخصص جراح قلب که برای نوشتن نسخه بیمار قلبی بیماری در حال وداع گفتن دار فانی روبروی شما ایستاده ، و زل زده به شما !
حال در برخی از موارد اگر بانو هم باشی ، دقیقا مثل انسانهایی اولیه که یهویی سر از جردن در آوردن و تفاوت قابلیتهای استفاده چشم و دهان را نمیدانند ، سعی در بلعیدن بانوان با " چشم "کرده ، از آنها 2 برابر آقایان طلب مبلغی غیر قانونی برای چند لحظه ایستادن در کنار خیابان میکنند !
خب ، دو حس در طرفین متبلور خواهد شد :
1 در صاحب خودروی لوکس که من پول دارم و طبق نطریه فوکو ثروت ، قدرت می آورد !
2 در پارکبان ، که من قدرت دارم و با استفاده از قدرتم میتوانم به ثروت دست یابم !
و این شروع یک جنبش دیالکتیکی است ! آنچه بوجود می آید تفاوت طبقات جامعه است ! آنهم از کف تا سقف !
این مرحله اول مقاله که امیدوترم تا حدودب متوجه قضیه شده باشید ! اما اصل قضیه هنوز مانده !
حال با نگاهی آماری و سرشماری انگشتی (نوع جدیدی از سر شماری ) ، به نظر شما چند درصد این ماشینهای شاسی بلند ، شیک و آخرین مدل برای یک جوان با 20 سال سن که نه درس خوانده ، یا نهایتا دانشجویست در رشته آبیاری گیاهان زیر دریا نه فرهنگ سوار شدن آن را دارد و نه میداند از کجا اومده و او را از کف جامعه به سقف رسانده ، دسترنج خود فرد 20 ساله است ؟
شخصا اعتقاد به رقمی زیر صفر بردار دارم !
اما قسمت دوم .....
برخی راههای چگونگی رسیدن ماشین به فرد ، بدون هیچ پله و حتی راه پله ای !!!
چند امکان هست :
1- به دیار باقی شتافتن یکباره پدر ، مادر ، پدر بزرگ ، مادر بزرگ ! که یک پول رویایی رو به عنوان سهم الارث برای عزیز دلمون هدیه میاره و دوستمون در حال داغداری شدید ، برنامه خرید ماشین رو با آه و ناله میچینه !!!
اگرم میبینید اتومبیلهای شاسی بلند و شیک اغلب مشکی رنگن ، به خاطر رعایت یکسال مشکی پوشیدنه ، نه چیز دیگه ای !!!!
2- دارایی عظیم و باد آورده حاصل بیزنس حلال پاپا و یه درخواست خرید ماشین شاسی بلند از مامی ! مامی هم که دلرحم !!
3- دارایی پدر زن و مادر زن ! که دار فانی را وداع گفته ، معمولا اینگونه شاسی بلند ها و کوتاههای شیک ، در اختیار بانوان قرار میگیره !!!! چیه خب ! مال پاپاش بوده ! بهش ارث رسیده ! و از اونجایی که رژ لب مشکی در غم دوری مامی و پاپا تولید نشده ، عموما ماشین رو قرمز گوجه ای میخرن که با رژ ، لاک ، روسری ومانتو ، ست باشه اما ساپورت مورد استفاده ، همراه کفشهای ورنی ، مشکی رنگ هستند که عزا دار بودنشون رو نشون بدن !!!!
4- استغفرالله دوست پولدار مجرد و استفاده از مزایای حمل و نقلی و مسکونی و عملیاتی !!!
5- پولهایی که یهویی بی جهت مستقیم به شخص میرسن ! با کیسه از هوا یا از راه بیزنسهای خیلی حلال با 50% سود ! در سن 20 سالگی و در اوج پختگی !!!
آری ! اینجاست که شخص در صفحه اجتماعیش مینویسه " به یک معتاد ، برای کشیدن درد هایم نیاز دارم " !!!!
از بحث اصلی کمی دور شدم ، اما با معرفی فوکو راه و سلیقه فکری خود را برای شما بیان کردم .
اما ببینید ، اصل حرف من ، خوب یا بد بودن سوار بر چنین ماشینهایی شدن نیست و ساختار و پسا ساختارهای شخصیتی که در اثر استفاده از این اتومبیلها در منش و رفتار شخص ایجاد میشوند بحث اصلی است !
به گواه شاهدان ، شخصی را میشناسم که در بیست سال اخیر پله های ترقی رو یکی یکی و بدون اتکا به هر گونه توقع و پشتیبانی وهرگونه درخواستی از والدینش ، از 0 شروع کرده تا شخصیتی خود ساخته داشته باشد . با رعایت تمام موارد بالا زندگی کرد و تا مقطع کارشناسی ارشد با یک معدل رویایی و به عنوان نخبه در هر مقطع تحصیلی معرفی شد ! ( حالا برای موفقیتهاش همه چه ها میکردند و چقدر بوجود مظلومانش افتخار کردند و وی را تشویق کردند بماند !!! )
چه بگویم ز عزیزان که جای گله ای نیست گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست !
اما او با توجه به اصالتش که لر بود و متولد ماه عقرب ، با خصوصیات یک عقرب ، با دست خالی پیش رفت ! پله پله
همراه با هزینه دانشگاه ، اجاره خانه و زندگی متاهلی با حفظ معدل 19/30 در مقطع فوق لیسانس ، نفر دوم دانشکده شد ! هر چند واقعیت حفظ معدل تنها جهت دریافت تخفیف دانشگاه و اثبات خود به خودش و به اشتباه دیگرانی بود که هیچگاه وی را درک نکردند ! اما مرد قصه ما با توجه به معدل خارق العاده فوق لیسانسش ( که برای خیلی ها چون در دانشگاه اسکس انگلستان تحصیل کرده بودند تا مقطع دکتراشون رو، عین خیالشون نبود که این جوان چه کرده است و سعی در بی تفاوت نشان دادن و کوبیدن وی نمودند !!!! ) موفق دعوت به شرکت در مقطع دکتری بدون آزمون نخبگان شد و بعد از گذر از 2 مرحله مصاحبه دکتری و قبولی در آنها ادامه تحصیل را به دلایلی موقتا کنار گذاشته ، اکنون به عنوان یک استاد دانشگاه ، در 4 واحد دانشگاهی به این بیماری جامعه مینگرد و با تحقیق و نگاشتن مقالات مختلف ، بدنبال چیستی و چرایی ماجرا وراه حلی برای برون رفت از این کارزار است !
شیر مرد بی روحیه قصه ما ، با شرایطی که به هر نحوی در محیط کار و .... برایش رقم میخورد ، کمر خم نکرد و به خود قولی داد ! به خود و خدای خود !
شاید تازه فهمیده بود افراد دور و برش میلی به شنیدن موفقیتاهایش ندارند و دلیلی برای زندگی برای شو کردن وجود ندارد ! این در حالی بود که دور و برش پر از شو های جدید بود !!
اما ریشه سرطانی در چیست ؟
قهرمان داستان ما بعنوان مردی 35 ساله که به لطف خدا حقوق نسبتا خوبی نسبت به دور و بری های هم سن و سالش میگیرد و چند جا کار میکند ، دانشگاه درس میدهد ، نویسنده و محقق است و پرواز میکند ..... بدون احتساب اجاره منزل و اقساط ، با محاسبات ساده من اگر سی سال تمام حقوقش را دست نخورده پس انداز کند ، نمیتواند خانه ای 70 متری در غرب تهران بخرد !!!
آیا این سرطان جامعه ما به لحاظ فرهنگی نیست ؟
حال تازه با عشق وبا 0 و زیر 0 زندگی مشترک روی پای شکننده دو جوان شروع میشود ! شروع اقساطی زندگی !
حال همان شخص که بواسطه پله پله پیمودن موفقیتها تبدیل به استاد دانشگاه شده و به خودی خود باید در سقف جامعه باشد ، سوار بر سایپایی سفید رنگ دور دور کردن جوانان 20 ساله ای را با ماشینهایی شاسی بلند و شیک میبیند که با آسانسور خود را به سقفی که حق او بوده ، رسانده ، تازه به این موضوع پز داده مغرور هم شده است و پراید وی را که برایش وامها گرفته ، حکم بی ام دبلیو را دارد ، از ارتفاعی بالغ بر نیم متر ، ریز میبیند !!!!
به من بگویید آیا این بیماری فرهنگی جامعه نیست ؟
انصافا مرد 35 ساله که در راس سقف باید باشد سزاوار داد زدن " آزادی ، یک نفر "!؟ است ؟
چه بر سر جامعه ما آمده ؟
براستی چه کسی و با چه قدرتی حق استفاده از ماشین و حتی امکانات آنچنانی را در اختیار برخی از دوستان که یک روز در برجک پادگان پست نداده و حتی با بد اخلاقی ها و غرورهای کاذب جامعه را بیمارتر میکند ، قرار داده ؟
در کدامین کشورها با فقط با پول میتوانی درس بخوانی و با پارتی بازی و آشناتراشی ، در شغلی که تاچندی پیش فکر تحصیل در آن رشته را هم نمیکردی استخدام شوی ؟ در حالی که هزاران فرد قبل از تو ، منتظر این اتفاق خوشایند بودند و حق آنها را با پاگذاشتن روی سر آنها برای بالا آمدنت خوردی و میلیونها فردی که به بهانه های مختلف از جمله عدم وجود ساپورت مالی تا آخر عمر ، با همه توانایی های بالفعلی که در زمینه آن رشته در آنها دیده شده باید سکوت اختیار کنند ! سکوتی فریاد وش !
حق خوری ، بیماری شخصیتی ، فرهنگی نیست ؟
قسمت سوم :
پول بهتر است یا ثروت ؟
به سوالم بیندیشید ؟
البته طبیعتا در هر جامعه ای هستند افرادی که با زحمت و 70 سال سن ، هنوز هم زحمت میکشند و سرشان بالاست و همه چیز را با زور بازو و در بلند مدت بدست آورده ، هنوز که هنوز است زحمت میکشند که طبیعتا لایق بهترینها هستند . افرادی که که یک خود را دو کردند و لایق احترام ویژه ای هستند اما وقتی خودروی 500 ملیونی که برازنده 70 سال زحمت است را به فرزند20 ساله میدهی که دور دور کند ، بی انکه قبل از آن حتی فرهنگ سوار شدن بر خودرویی گرانقیمت را به عزیز دلمون آموزش و بیان نماید ، طبیعتا بی هیچ شکی داری در جهت سرطانی کردن هرچه بیشتر فرهنگ جامعه ات گام بر میداری ! حتی برای چند ساعت !
اگر میخواهی فرزندی زحمتکش چون خودت تربیت کنی ، برایش از 0 باید شروع کنی !
از زیر سقف مرد 35 ساله پراید سوار ! بعد آرام آرام برایش زندگی ات را بده اما این حق را بهش بده تا زجرهای تو را تجربه کند . به عبارتی اول نداشتن را به وی بیاموز تا قدرالطافت را بداند مادر مهربان و پدر گرامی !
تو هم همسو شو در ریشه کن کردن این سرطان !
سمت چهارم :
حال این نکته را لحاظ میکنیم مرد 35 ساله بواسطه داشته هایش فرهنگ استفاده از کف جامعه را دارد !
اما پدر و مادری که قطعا از روی توانایی مالی و علاقه به دردانه دختر یا پسرش ، چنین ماشینی را زیر پای وی انداخته ، مطمعنا فرهنگ استفاده از این خودرو را به فرزند 20 ساله خود نیاموخته ! اما به سادکی در بیانات و در جمعها میفرمایند : "من اهل شو نیستم " !
البته تصور بنده از کلمه شو کردن در شخصی که تمام وجودش ، صحبتهایش و حتی استایل ایستادنش شو است قطعا اهل دیدن شوهای سوزان روشن نیست وگرنه شو با ایشان معنی پیدا میکند !!!( به گواه جامعه آماری سر انگشتی ) !!
چرا کسی به اون کودکی که با حسرت به ماشین آن جوان که صد البته مال خودش نیست با حسرت مینگرد توجهی ندارد و اعتنایی نمیکند !؟
اگر این بیماری و سرطان نیست ، پس چیست ؟
چرا که اگر اشتباه نکنم ژان ژاک روسو میگوید یکی از خواص فرهنگ تغییر پذیری و آموزش آن است ! البته در بازه زمانی طولانی و در دراز مدت .
روسو میگوید فرهنگ ثابت ولی متغیر است !!!
این یعنی چه !؟
ببینید ، فرهنگ تغییر میکند و قابل آموزش است اما در یک بازه زمانی چند ده ساله ! نه در دو روز ! وسرعت این تغییر و تبلور آنچنان کم است که در زمانی کوتاه متوجه تغییر نخواهیم شد .
ای کاش جامعه ای داشتیم که هر کس سر جای خودش بود ! طبق تحصیلات و طبق شعور !
ای کاش علم ،ثروت بود !
اعتقاد راسخ دارم و به دانشجویانم هم خواهم گفت بیندیشید که این علم است که ثروت است و ثروت فقط پول ، ماشین ، منزل و ..... نیست .
ثروت ، فرهنگ و ادب ، احترام ما در مقابل بزرگترها و مسولیت در قبال جامعه و فرهنگ ست !
ثروت ، جایگاه به حق جوان 35 ساله است !
ثروت ، رسیدن پله به پله با سقف از کف است .
و ما ....
پدران و مادران آینده و نسل جدید ، در دنیایی فرا مدرنیسم ، که هر لحظه شاهد جهشهای دیالکتیکی هستیم ، به واسطه تولد و تبلور ابزارهایی جدید تر ، موظفیم فرهنگ استفاده از این متولدان را به غنچه های زندگیمون آموزش بدهیم .
مجددا اگر عزیزانی این مطلب را خواندند و برای لحظه ای به این فکر افتادند هدف از نگارش این مقاله ایشان هستند ،پیشنهاد میکنم به بیماری جامعه ما فکر کنند چون اینو خوب میدونیم ، هرچه را راحت بدست آوریم ، راحت تر از دست میدهیم .
اما نتیجه : بار الهی !قبل از اعطای هر چیز به من ، جنبه داشتن ، بخشش و نداشتن آنرا اعطا فرما .
ای بیتای مانا ، اگر مال ندارم ، اراده پولادین و قلب بزرگی دارم . بهم بده تا دستگیر دادخواهان باشم.
بدهی شاکر و ندهی قانعم
۹۵/۰۲/۱۷