بنام خالق شبنم
" انتقاد سازنده یا انتقاد بر باد دهنده "
نویسنده : امیرآرش فرخ - کارشناس ارشد مدیریت
خب ، بلاخره جلسه پایان نامه دفاع از مقطع کارشناسی ارشدم بود و با استرسی ملال آور ، باید به عنوان دانشجوی رتبه نخست دانشکده ، با معدلی بالغ بر 19 ، از پایان نامه ام دفاع میکردم !
در حضور جمعی چون یگانه مادر، اقوام مهربانم ، گوهر
دردانه جمع ، مردی که گرد نقره ای دانشش علاوه بر موهای
سر، به ابروانش نیز امان نداده بود ، پدر عظیم الشانم و
خانواده محترم همسرم گرانتقدرم که قدم رنجه نموده تا دردفاع
و دریافت مدرک کارشناسی ارشدم ، حضور داشته ، شاهد
موفقیت واحراز رتبه اول و عنوان نخبگی ، من باشند .
اما در این سو ، درمغزمن سکوتی فریاد وش ، روحیه ام برای
مبارزه با استاد داور سرکار خانم دکتر انصاری که خود
فرشتهای بودند و بر من نازل ،ضمن به دوش کشیدن سمت
رییس پژوهشگاه ادبیات فارسی باید مبارزه میکردم و در آنسو با همیاری استاد مشاور خوبم و مهربانم که دنیایی دیگر از
حجاب در من متبلور کرد ، سرکار خانم دکتر فراهانی مدیر گروه
مدیریت برنامه ریزی
و نهایتا و دفاع همه جانبه مرد بلند پایه اصلاحات ،
مشاورو معاون اولجناب دکتر خاتمی و مشاور کنونی دکتر
روحانی و عارف ، که خیلی ها آرزوی دیدن ایشان و
افتادگیشان را دارند ،
استاد راهنمای عزیزم جناب دکتر محمد رضا تاجیک ، در
حالی که که 3 مدرک فوق لیسانس و دکتری از دانشگاه " اسکس " انگلستان را با خود حمل میکرد ، و مشاور آقای
مهندس موسوی درمسابقه انتخاباتی 88 بودند ، به لحاظ
عصبی بهم ریخته ترسی بغض وش ، بر من چیره شد !
با تعاریف محبت آمیز استاد تاجیک از بنده که خود انتظار آنرا
نداشتم و در همین مقاله از حرکت ایشان قدر دانی میکنم ،
شروع جلسه دفاعیه من اعلام شد !
تونل زمان !
انگار به دنیای دوست خوبم و پانزده ساله ام احمدرضا عابد
زاده در فشار ملبورن استرالیا سفر کردم و در میان سوژه های توضیحات ، خود را عابدزاده ای یافتم در 10 دقیقه پایانی
بازی ایران و استرالیا با آماج حملات ! اثرات بار انتقاد منفی
جویدن آدامس برخود را ، در رگهای خونی مغزش تحمل
میکرد و همچنان میخندید! یکتنه ، تیوری توانستن را که آرزوی هر استرالیایی بود ، جهت حضور در جام جهانی ، با
شجاعت برایشان به فعل تنوانستن تبدیل می نمود اما ازشجاعت
من خبری نبود ! این تنها راه موفقیت و رسیدن به اعتماد به نفسم بود ! اعتماد به نفسی که تصادف کرده بود از در کما
رفتنش مدتها میگذشت!
اعتماد به نفسی که بود برگرفته ازضربه فنی کردن فوق
لیسانس و دکتری بود و نبود !
شجاعتی که مثال زدنی بود و کنون اثری نبود !
به درخواست جناب دکتر استاد اسطوره ، تاجیک ، قسمت
کوتاهی از مطلبم را همراه با نتیجه گیری کلی بیان نمودم که
آنهم نقد شد اما نمره اعلام شده در قیامی که به احترام دانش
من بود ، جوابی مستحکم به تلاش 6 ماهه مرد دانش و من بود !
که زمان اعلام نمره فرا رسید !
در موجی نسیم وار از قیام حاضرین ، نمره ارایه شده
از سوی جناب دکتر تاجیک اعلام شد !
20 و معدل کل ۱۹/۱۱ کارشناسی ارشد اعلام شد !
این عامل نفر اول شدن من در دانشگاه و اخذ عنوان "نخبه میشد " !
و من فارغ البال و فارق الحال ، خدای بیکران را سپاس
گفتم با چشمانی جاری از رودی به مثابه رود های شمالی کشور
، در آغوش اسطوره هایم ، گوهر وجودم پدر و اسطوره ام
دکتر تاجیک جای گرفته ، بغض موفقیت چالش بر انگیزم را شکاندم .....
کیک زیبای مهسا همسرم در آن میان خود نمایی میکرد که
الحق هنر مندانه بود و دستش را بابت این " کلک " خیال انگیزمیبوسم .
از بحث اصلی خارج نشویم !
با بدست آوردن چنین غیر ممکنی را ممکن ساختن ، دوست
داشتم از حسم برای همه بگویم
اما نه گوشی برای شنیدن ،
نه چشمی برای دیدن !
ونه دیدنی برای متوقع شدن !
مهر خفقان بر دهانم " سکوت فریاد وشی "را القا مینمود و
این مهم ، آغازگر یک سری تغییرات بود . تغییراتی که
کاتالایزور حس مبارزه و اعتراضات دیالکتیکی بود ! از نوع
خودم ! با خودم !و دیگرانی که به نا حق انتقاد میکردند !
حس دیده نشدن و نبودن برای دیده شدن و بودن !
چه راه پر مشغله ای را همراه با پرواز ، سعی در مدیریت
خانواده و جبران خیلی از کمی و کسریها اما گوشی برای
شنیدن و چشمی برای دیدن نبود !
فقط انتقاد از جویدن آدامس بود !
انتقاد از حرف زدن و لباس پوشیدن !
کسی حماسه ای که خلق کردم را نمیدید ، اما جویدن آدامس و
سایر رفتارهایم حتی حضور ، بیان نظرات و عکسهای بزرگان
در صفحات اجتماعی را کوچک را میدیدند و تاب دیدن حضور
چنین بزرگانی را در صفحات و منزل من و ضیافتهای شام و
ناهاردر کنارشان را نداشتند ! اما در صفحات اجتماعی خود ،
همه با شهین بقال عکس داشتند و به آن میبالیدند !
در چند مورد هم داشتیم سطح درسی رتبه و کلا همه چیز افراد
تغییر کرده در محور سینوسی ، به بالا حرکت میکرد !!!!!!
مثلا طرف تا سر دهقان فداکار درس خوانده بود واکنون در این
موفقیت ، تبدیل به انیشتن شده بود اما فرمول دور زدن زمان با
انژی را نمیدانست!
همه آنچه به وقوع میپذیرفت ، نقد من بود و انتقاد از تکان
خوردن ! من ، من نبودم ! تماما این بود که چرا اینجوری ، چرا اونجوری !!!!!!!!
تنها تاجیکی بود که قدر دانشم را میدانست ! طلایی بود ! فرخ
رو بود و پدرم که با نخبه شدنم ، مایه مباهاتشان بودم !
هر توپی که میگرفتم در ایران ، بلوایی بود و در ملبورن صدای
جیغهایی از نوع فحش هایی از سینه ، اما من باز هم خندیدم و
بی توجه به انتقادات کار خودم را کردم و شاگرد اول شدم !
تمام توپهارو با خنده گرفتم !
آری !من احمدرضا عابد زاده بودم ! ازاو آموخته بودم هرکی
هرچی میگفت با خنده و جویدن آدامس ، بگذرونم ! اما خبر
نداشتند برای دور ریختن این هجمه انتقادات ، درون آدم سطل
زباله ای نیست و این انتقادات بود که آرام ارام در رگهایم تغییر
حالت میداد و من نمیفهمیدم !
ملبورن استرالیا بود و من یکه و تنها در ۱۵ دقیقه پایانی !
تماشاگران استرالیایی ، با هر توپی که میگرفتم داد میزدند !
چون همه هدفشان ،این بود که تیوری رفتن به جام جهانی را
تبدیل به فعل کنند !
از این طرف درایران ما همه دست بر دامان خدا ! طوریکه
بانگ جوشن کبیرشان تا آنجا بر من شنیده میشد !
تماشاگران ، انتقادهای همیشگی خود را مبنی بر اینکه عابدزاده
، همیشه آدامس میجود ، یا فلان فعل را انجام میدهد ، در میان
بانوان طرفدار زیاد دارد ، حرکاتم را نقد و در "همزاد پنداری"
نقد ، مسخره میکردند چون مرا با درد هایم ، عامل نرسیدن به
فعل مورد علاقه شان میدانستند!
من هم از روی عادت ، همه را در خود میریختم ، اما در کجا !؟
درون شریانهای نازک قلب و و مغزم ؟
و با آن حال خندیدمو به بچه ها با جویدن آدامس روحیه میدادم
! اما درون سرم چه غوغایی بود از سر درد مبارزه با این
انتقادها !
شما لازم نیست مرا ادب کنی !
از خود راضی نبودن یاد دهی !
من اینگونه ام !
ملتی بر من مینازد !
بس است این را بکن ، آنرا نکن !
چرا از افتخاراتم سخنی بر زبان نمی آوردید ؟
یکتنه تیم را به جام جهانی بردم و با معدل 19/11 فارغ
التحصیل شدم اما مگر
دیدید؟؟
رفتیم جام جهانی اما توده ای از انتقاد در سرم ، در میان
شریانهای نازک مغزیم ! نمیگذاشت همه چیز آرام باشد!
تا ان شبی که ،توده ، رگ را بست و این مردم "آگاه و همه
چیز دان "مرا با مصرف همزمان تریاک و مشروب نقد کردند !
اما دوستدارانم که مرا نیک میدانستند احمدرضا عابد زاده حتی
از بوس سیگار هم تنفر داره! برایم نگران بودند که عقاب را
چه میشود ؟!
اینبار ندای جوشن کبیرمردم از پشت بیمارستان کسری جاری
شد و من باید فعل ماندن را صرف میکردم. نمیخواستم بمیرم !
نمیخواستم !
به دنیای دوست و شاگرد خوبم ، آرش آمدم و در جلسه دفاعش
، اعتماد به نفس را اینبار من از تو آموختم !
به لطف خدا و درایت دکتر بهتر و بهتر شدم اما لعنت لعنت و
باز هم لعنت به این انتقادات که به ظاهر ، همه هم از روی
دلسوزیست و دوستی !
منتها دوستیهای خاله خرسه !
لعنت به این نقادها !
در این دریای پر تلاطم زندگی ، هرکسدر درون خویش نقش و
شخصیتی دارد که عوض کردن آن زمان لازم دارد و اگر اینکار
سریع و با استرس انجام شود ، عقابی میماند که توانای راه
رفتنش نیست و از من آن ماند !!!
اما در جلسه مصاحبه ای که به مناسبت نفر اول شدنم برگزار
شد و بنده نیز دقایقی بعنوان نخبه به پرسشهای طرح شده جواب دادم
در جواب مصاحبه کننده ای که پرسید :
بعنوان نفر اول و نخبه دانشگاه این سوال را مطرح مطرح
میکنم " دوست دارید که باشید ؟ "
با اندکی تامل جواب دکتر تاجیک ، اسطوره افسانه ای ام را
اندکی تغییر دادم و گفتم :
هم همه کس ، هم هیچ کس !
دوست داشتم مولانا باشم به واسطه اشعارش !
یا دکتر شریعتی باشم به واسطه شجاعت در بیان افکارش !
آرزو داشتم تاجیک باشم در علم ، دانایی ، سیاست و اخلاق
نیکش !
دوست دارم خلبان فرخ رو باشم به واسطه بی شیله پیلگی و علم پروازش که تمامی ندارد !
دوست دارم تیمسار طلایی باشم به واسطه مهرورزیدن و شجاعتش !
دوست دارم رحیم نجاتی باشم بواسطه دل بزرگش !
دوست دارم پدرم باشم به واسطه دانش بی حد و حصرش !
دوست دارم خودم باشم و هنر حکومت نشدن را بیاموزم و روی آن کار کنم .
و
بیش از دوست دارم روزی را ببینید که رییس جمهوری
جوان شده ا م !
دوستدارم همه و هیچکس باشم !
هرچه هستم و دارم آنرا بی فخر فروشی تن کنم که کودکی بی
بضاعت ، در خیابان افسوس مرا نخورد ! دوست دارم از همه
، افعال زیبایشان را در مغزم کلکسیون ساخته و استفاده کنم .
دوست دارم همه چیز باشم و هیچ نباشم !
بقول بزرگی :
شاید زندگی آن جشنی نباشد که انتظارش را داشتی اما، حالا
که دعوتی و آمدی، تا میتوانی زیبا برقفص !
۸ فروردین ۹۳، ۰۹:۵۱ majid mohammadi در مطلب امیرآرش فرخ ، شیر مرد سپید موی تیمسار مرتضی طلایی
151.240.130.5
سلام وعرض تبریک به مناسبت سال نوبه دوست وهمکارارجمندم آرش جان فرخ ازسایت بسیارلذت بردم وازاینکه مدارج پیشرفت روپله پله طی میکنی مسرورم.ازخداوندبزرگ برای تووهمسروخانواده محترمت روزهایی سرشارازموفقیت وبهروزی ارزومندم وبه داشتن دوستی مثل تومباهات میکنم.پایدارباشیدانشاله
*سلام